کد مطلب:29759 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:76

اجرای حد بر کسی که اقرار به زنا کرد












5777. الكافی - به نقل از احمد بن محمّد بن خالد، با ذكر سلسله راویان تا امام علی علیه السلام -:مردی در كوفه نزد علی علیه السلام آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! من زنا كرده ام. پاكم ساز.

[ علی علیه السلام] پرسید:«از كدام قبیله هستی؟».

گفت:از مُزَینه.

[ علی علیه السلام] پرسید:«آیا چیزی از قرآن بلدی؟».

گفت:آری.

فرمود:«بخوان». وی خواند و خوب خواند.

[ علی علیه السلام] پرسید:«آیا جنونی در تو هست؟».

گفت:نه.

فرمود:«برو تا درباره تو بپرسیم». مرد رفت و بعد از مدّتی برگشت و گفت:ای امیر مؤمنان! من زنا كرده ام. پاكم ساز.

[ علی علیه السلام] پرسید:«همسر داری؟».

گفت:آری.

[ علی علیه السلام] پرسید:«آیا با تو در یك شهر، سكونت دارد؟».

گفت:آری.

امیر مؤمنان علیه السلام دستور داد كه وی برود و فرمود:«برو تا درباره تو پرس و جو كنیم».

آن مرد رفت و [ علی علیه السلام] كسی را پیش اقوام وی فرستاد تا از او خبری بگیرد. گفتند:ای امیر مؤمنان! وی دارای عقل سالم است.

مرد، [ برای] بار سوم برگشت و همان حرف سابق خود را تكرار كرد. علی علیه السلام فرمود:«برو تا درباره تو پرس و جو كنیم».

مرد، [ برای] بار چهارم به نزد علی علیه السلام آمد و وقتی اقرار كرد، امیر مؤمنان به قنبر گفت:«نگهش دار» و غضبناك شد و گفت:«چه قدر زشت است كه كسی از شما ناشایستی را مرتكب شود و خودش را در بین مردم، رسوا سازد! آیا نمی شود در خانه اش توبه كند؟ سوگند به خدا، توبه او در بین خود و خدا از حدْ جاری كردنم بر او بهتر است».

آن گاه [ علی علیه السلام] وی را بیرون آورد و در بین مردم، فریاد زد:«ای مردم! بیرون آیید تا بر این مرد، حدْ جاری شود، و به گونه ای [ بیرون آیید] كه هیچ كس، دیگری را نشناسد» و علی علیه السلام مرد را به گورستان فرستاد.

مرد گفت:ای امیر مؤمنان! به من فرصت بده تا دو ركعت نماز بگزارم [ و گزارْد].

آن گاه [ علی علیه السلام] وی را در گودال نهاد و رو به مردم كرد و گفت:«ای مسلمانان! این، حقّی از حقوق خداوند عزّوجل است. هر كس كه حقّ خداوندی بر گردنش است، برگردد؛ زیرا آن كه حد بر گردنش است، حدود خداوندی را نمی تواند اجرا كند».

مردم، همه برگشتند و تنها او و حسن و حسین علیهم السلام ماندند.

[ علی علیه السلام] سنگی برداشت و سه تكبیر گفت. آن گاه سه سنگ پرتاب كرد و در هر سنگی، سه تكبیر گفت. سپس حسن علیه السلام، همان گونه كه امیر مؤمنانْ سنگ پرتاب نموده بود، سنگ پرتاب كرد و آن گاه حسین علیه السلام سنگ پرتاب كرد و مرد، مُرد.

امیر مؤمنان، او را بیرون آورد و دستور داد گوری كندند و بر او نماز خواند و او را دفن كرد.

گفتند:ای امیر مؤمنان! آیا غسلش نمی دهی؟ فرمود:«با چیزی غسل كرد كه تا روز قیامت، پاك است. او بر كاری سخت، صبوری كرد».[1].

5778. الكافی - به نقل از میثم -:زنی باردار، پیش امیر مؤمنان آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! من زنا كرده ام. مرا پاك كن - خدا تو را پاك گردانَد -؛ چون عذاب دنیا آسان تر از عذاب رستاخیز است كه پایان ندارد.

[ علی علیه السلام] فرمود:«تو را از چه چیزی پاك كنم؟».

زن گفت:من زنا كرده ام.

[ علی علیه السلام] از وی پرسید:«شوهر داری یا بی شوهری؟».

پاسخ داد:شوهر دارم.

[ علی علیه السلام] از وی پرسید:«آیا در زمانی كه آن كار را انجام دادی، شوهرت در دسترس بود، یا از تو دور بود؟».

پاسخ داد:در دسترس بود.

[ علی علیه السلام] فرمود:«برو و بچه ات را به دنیا بیاور. بعد از آن بیا تا پاكت گردانم».

وقتی زن برمی گشت، علی علیه السلام به طوری كه وی نمی شنید، گفت:«بار خدایا! این، یك گواهی بود».

چندی نگذشت كه زن برگشت و گفت:من بچه ام را به دنیا آورده ام. مرا پاك كن.

[ علی علیه السلام] خود را به بی اطّلاعی زد و گفت:«تو را از چه چیزی پاك كنم، ای كنیز خدا؟».

پاسخ داد:من زنا كرده ام. مرا پاك ساز.

[ علی علیه السلام] پرسید:«وقتی آن را مرتكب شدی، شوهردار بودی ؟».

گفت:آری.

[ علی علیه السلام] پرسید:«شوهرت در دسترس بود یا نه؟».

پاسخ داد:در دسترس بود.

[ علی علیه السلام] فرمود:«برو و طبق فرمان خداوند، دو سال كامل، بچه را شیر بده». زن برگشت و وقتی به جایی رسید كه سخن علی علیه السلام را نمی شنید، علی علیه السلام گفت:«خداوندا! این، شهادت دوم بود».

هنگامی كه دو سال گذشت، زن برگشت و گفت:بچه را دو سالْ شیر دادم. مرا پاك كن، ای امیر مؤمنان!

[ علی علیه السلام] خود را به بی اطّلاعی زد و پرسید:«تو را از چه چیزی پاك كنم؟».

زن پاسخ داد:من زنا كرده ام، مرا پاك كن.

[ علی علیه السلام] پرسید:«وقتی آن را مرتكب شدی، شوهردار بودی؟».

گفت:آری.

[ علی علیه السلام] پرسید:«شوهرت از تو دور بود، یا در دسترس بود؟».

پاسخ داد:در دسترس بود.

[ علی علیه السلام] فرمود:«برو و بچه ات را سرپرستی كن تا [ وقتی كه] بتواند بخورد، بیاشامد، از بلندی نیفتد و خود را در چاه نیندازد».

زن، گریه كنان برگشت. وقتی به مقداری دور شد كه صدای علی علیه السلام را نمی شنید، علی علیه السلام گفت:«خداوندا! این، شهادت سوم بود».

عمرو بن حُرَیث مخزومی، زن را دید و گفت:چرا گریه می كنی، ای كنیز خدا؟ دیدم كه پیش علی علیه السلام می رفتی و از او می خواستی كه تو را پاك كند؟

زن گفت:نزد امیر مؤمنان رفتم و از او خواستم كه مرا پاك كند و او فرمود:بچه ات را سرپرستی كن تا وقتی كه بتواند بخورد، بیاشامد، از بلندی نیفتد و خود را در چاه نیندازد. و من می ترسم كه مرگ به سراغم بیاید، در حالی كه پاك نشده باشم.

عمرو بن حریث گفت:برگرد. من، بچه ات را سرپرستی می كنم.

زن برگشت و تعهّد عمرو را به علی علیه السلام خبر داد. امیر مؤمنان، خود را به بی اطّلاعی زد و گفت:«برای چه عمرو می خواهد بچه تو را سرپرستی كند؟».

زن گفت:ای امیر مؤمنان! من زنا كرده ام. مرا پاك كن.

[ علی علیه السلام] پرسید:«وقتی كه آن را انجام دادی، شوهردار بودی؟».

پاسخ داد:آری.

[ علی علیه السلام] پرسید:«آیا هنگامی كه مرتكب آن شدی، شوهرت غایب بود، یا در دسترس ؟».

پاسخ داد:در دسترس بود.

[ علی علیه السلام] سرش را به آسمان بلند كرد و گفت:«خداوندا! برای تو علیه این زن، چهار شهادتْ ثابت شد و تو به پیامبرت، در آنچه مربوط به دینت است، خبر دادی كه:"ای محمّد! هر كس كه حدّی از حدود مرا تعطیل كند، با من دشمنی كرده است و با این كار، دشمنی با من را خواسته است". خداوندا! من حدود تو را تعطیل نمی سازم و در پی دشمنی با تو نیستم و احكام تو را ضایع نمی سازم؛ بلكه مطیع تو و پیرو سنّت پیامبر تو اَم».

عمرو بن حریث به چهره علی علیه السلام نگاه كرد و دید [ كه چهره وی ]چنان سرخ شده كه گویی به آن، آب انار پاشیده اند. عمرو بن حریث، وقتی چنین حالتی را مشاهده كرد، گفت:ای امیر مؤمنان! من از این رو سرپرستیِ كودك را به عهده گرفتم كه می پنداشتم تو این كار را دوست داری. اگر بدانم كه از این كار ناخشنودی، هرگز انجام نخواهم داد.

امیر مؤمنان فرمود:«آیا پس از چهار بار به شهادت گرفتن خدا؟! تو باید كودك او را سرپرستی كنی و بر این كار، مجبوری».

امیر مؤمنان بر منبر رفت و گفت:«ای قنبر! مردم را به نماز جماعت فرا بخوان».

قنبر، مردم را صدا زد و همه جمع شدند و مسجد، پر گشت.

امیر مؤمنان برخاست و خدا را سپاس و ثنا گفت و فرمود:«ای مردم! به خواست خدا، امامِ شما به همراه این زن، برای اجرای حد بر وی، به پشت كوفه می رود. امیر مؤمنان به شما دستور می دهد كه وقتی آمدید، به گونه ای بیایید كه ناشناس باشید، و با خود، سنگ بردارید و هیچ كدام، خود را به دیگری معرّفی نكند تا هنگامی كه به خانه هایتان برگردید، إن شاء اللَّه». و آن گاه از منبر فرود آمد.

صبح روز بعد، علی علیه السلام به همراه زن به بیرون كوفه رفت و مردم، [ به صورت ]ناشناس، در حالی كه صورت هایشان را با دستارها و لباس هایشان پوشانده بودند و سنگ ها در دست ها و جیب هایشان بود، نزد علی علیه السلام آمدند و همگی به پشت كوفه رفتند.

[ علی علیه السلام] فرمان داد گودالی كندند و زن را در آن [ تا نیمه] دفن كردند. علی علیه السلام بر مركبش سوار شد و پاهایش را در ركاب كرد و آن گاه دو انگشت خود را در گوش هایش گذاشت و با صدای بلند، فریاد زد:«ای مردم! خداوند عزّوجل با پیامبرش پیمان بست و محمّدصلی الله علیه وآله [ نیز] با من پیمان بست به این كه "هر آن كس كه بر وی حدّ الهی واجب است، بر دیگری حد جاری نكند". بنا بر این، هر كس كه بر وی حدّی چون حدّ این زن است، بر این زن، حدْ اقامه نكند».

در آن روز، جز امیر مؤمنان، حسن و حسین علیهم السلام، همه مردم بازگشتند. در آن روز، همین سه نفر بر آن زن، حدْ جاری كردند و هیچ كس به همراه آن سه نفر نبود.[2].









    1. الكافی:3/188/7، تفسیر القمّی:96/2، بحار الأنوار:66/292/40.
    2. الكافی:1/186/7، تهذیب الأحكام:23/9/10، كتاب من لا یحضره الفقیه:5018/32/4.